کد مطلب:166196 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:241

جنبش شیعیان در بصره و اعزام مسلم بن عقیل به کوفه
5) ابومخنف گفت: ابوالمخارق راسبی گفت: گروهی از شیعیان بصره چند روزی در منزل زنی از قبیله عبدالقیس به نام ماریه دختر سعد یا منقذ گرد آمدند. این زن شیعه و خانه او محل اجتماع شیعیان بود. ابن زیاد از روی آوردن حسین (ع) به عراق آگاه شد و به حاكم خود در بصره نوشت كه مراكز نگهبانی ایجاد و راه را كنترل نماید. راوی گفت: یزید بن نبیط از قبیله ی عبدالقیس تصمیم گرفت نزد حسین (ع) برود. وی ده پسر داشت به ایشان گفت: كدامیك از شما همراه من می آید.دو تن از ایشان به نامهای عبداللَّه و عبیداللَّه همراه او عازم شدند. یزید در خانه ی این زن به یارانش گفت: تصمیم دارم بروم و خواهم رفت، به او گفتند ما از دستیابی افراد ابن زیاد به تو نگران هستیم. وی گفت اگر آندو (عبداللَّه و عبیداللَّه) از پای نیفتند باكی نخواهم داشت از اینكه یه جستجویم برخیزند.

راوی گفت: یزید و پسرانش با شتاب براه افتاده و به اقامتگاه حسین (ع) در ابطح رسیدند. حسین (ع) از آمدن ایشان با خبر شد و به استقبال آنان رفت. وقتی یزید به محل استقرار حسین (ع) آمد به او گفتند: حسین (ع) به استقبال شما رفته است وی نیز برگشت و بدنبال حسین (ع) رفت. حسین (ع) كه او را در آنجا نیافته بود به انتظارش نشسته بود. مرد بصری آمد و حسین (ع) را دید كه در آن منزل نشسته است گفت: بفضل اللَّه و برحمته


فبذلك فلیفرحوا [1] (به فضل و رحمت خدا باید شاد شد) راوی گفت: او بر حسین (ع) سلام كرد و نزد او نشست و علت آمدنش را گفت. حسین (ع) برای او دعای خیر كرد.

حسین (ع) مسلم بن عقیل را با قیس بن مسهر صیداوی و عمارة بن عبید سلولی و عبدالرحمن بن عبداللَّه بن كدن ارحبی به كوفه اعزام كرد و او را به تقوا پیشگی و پنهان نمودن مأموریتش و دقت در كار سفارش كرد و گفت: اگر مردم را متحد و هم پیمان دیدی فوراً به من خبر بده.

مسلم به مدینه رفت و در مسجد رسول خدا (ص) نماز گزارد و با خانواده اش خداحافظی كرد سپس دو مرد راهنما از قبیله ی قیس را اجیر كرد و با آندو به راه افتاد. اما راه را گم كرده و تشنگی شدیدی بر آنها عارض شد. آن دو راهنما كه از تشنگی در حال مرگ بودند به مسلم گفتند: این راه به آب ختم می شود. مسلم بن عقیل در تنگه ی دره ی «خبیت» نامه ای نوشت و به قیس بن مسهر صیداوی داد با به حسین (ع) برساند، در نامه آمده بود:

اما بعد از حمد و ثنای خدا، من به همراه دو راهنما از مدینه به راه افتادم، راه گم كردیم و تشنگی بر ما چیره شد. دو راهنما از دنیا رفتند من سرانجام به آب رسیدم و با سختی جان خویش را نجات دادم. این آب در تنگه ای در دره خبیت واقع شده است من این حادثه را به فال بد گرفتم، اگر صلاح می دانی مرا معاف بدار و دیگری را به این مأموریت بفرست. والسلام.

حسین (ع) به او نوشت:

اما بعد از حمد و ستایش خدا، نگرانم كه شاید به علت ترس از مأموریتی كه به آن فرستاده شده ای استعفا كرده باشی. به مأموریت خویش ادامه بده، والسلام علیك.

پس مسلم به كسی كه نامه را برایش قرائت كرد گفت: من در این راه بر جان خویش بیم ندارم. سپس به راه خویش ادامه داد تا به آبگاه قبیله طیی ء رسید. در این هنگام مردی شكارچی را در حال شكار دید، وقتی به او رسید او آهویی را شكار نمود و كشت. مسلم گفت: انشاءاللَّه دشمن ما كشته خواهد شد و به راه خویش ادامه داد تا وارد كوفه شد و به


خانه ی مختار بن ابی عبید رفت - این خانه اكنون خانه مسلم بن مسیّب نامیده می شود - شیعیان كوفه رفت و آمد نزد او را شروع كردند وقتی جمعیت قابل توجهی از شیعیان گرد او جمع شدند، مسلم نامه حسین (ع) را برایشان قرائت كرد و آنان گریستند.

عابس بن ابی شبیب شاكری بپا خاست و پس از ستایش خدا گفت: من از مردم به تو خبر نمی دهم و نمی دانم كه چه در دل دارند و از جانب ایشان هم ترا فریب نمی دهم. سوگند بخدا فقط آنچه را كه خود در سر دارم می گویم و اگر دعوت كنید اجابت كرده و با دشمنانتان می جنگم و پیشاپیش شما شمشیر می زنم تا خدا را ملاقات كنم و از اینكار هدفی جز آنچه نزد خداست ندارم.

حبیب بن مظاهر فقعسی برخاست و گفت: خدایت رحمت كند كه با سخنان كوتاهت آنچه را در دل داشتی بیان كردی، آن گاه گفت: سوگند به خدایی كه خدایی جز او نیست من نیز چون او هستم.

سپس حنفی نیز مشابه این سخن را گفت: حجاج بن علی گفت: به محمد بن بشر گفتم: تو هم چنین سخنانی گفتی؟ وی گفت: من دوست داشتم كه خداوند یارانم را پیروز كند ولی دوست نداشتم كشته شوم پس دروغ نگفتم.

رفت و آمد شیعیان نزد مسلم بقدری زیاد شد كه محل استقرار او كشف شد و خبر به نعمان بن بشیر رسید.

6) ابومخنف گفت: نمیر بن وعله از ابی وداك نقل كرد: نعمان بن بشیر- نعمان مردی بردبار و عابد بود و به صلح و سلامت می اندیشید- از دارالاماره خارج شد و به منبر رفت و پس از حمد و ستایش خدا گفت: اما بعد، بندگان خدا تقوا پیشه كنید و در افتادن به فتنه و تفرقه شتاب مكنید كه در فتنه و تفرقه مردان كشته، خونها ریخته و مالها غصب می شود.

نعمان گفت: من با كسی كه با من نجنگد نمی ستیزم و به كسی كه به من حمله نكند هجوم نمی آورم. شما را سرزنش نكرده و در كارتان دخالت نمی كنم و كسی را در اثر سخن چینی دیگران و گمان و تهمت نمی گیرم. ولی اگر چهره واقعی خود را با پیمان شكنی و مخالفت با پیشوایتان نشان دهید به خدایی كه جز او خدایی نیست تا شمشیر به دست دارم با شما نبرد می كنم، حتی اگر یك نفر از شما به یاری من برنخیزد.


اما امیدوارم در بین شما كسانی كه حق را می شناسند بیشتر از آنانی باشد كه از باطل پیروی می كنند.

راوی گفت: عبداللَّه بن مسلم بن سعید حضرمی هم پیمان بنی امیه برخاست و گفت: آنچه را می بینی جز با زور اصلاح نمی شود و این برخورد تو با دشمن برخوردی ذلیلانه است. نعمان گفت: اگر در اطاعت خدا ذلیل باشم نزد من محبوبتر است تا در معصیت حدا عزیز باشم و از منبر پائین آمد.

عبداللَّه بن مسلم خارج شد و به یزید بن معاویه نوشت: اما بعد از ستایش خدا، مسلم بن عقیل به كوفه آمده و پیروان حسین بن علی (ع) با او بیعت كرده اند اگر به كوفه نیازمندی، مرد مقتدری را كه بتواند دستورت را اجرا كرده و همچون تو با دشمنت رفتار نماید به كوفه بفرست. نعمان بن بشیر مرد ضعیفی است و یا تظاهر به ضعف می كند. این نخستین نامه ای است كه به یزید نوشته شد. سپس عمارة بن عقبه و عمر بن سعد بن ابی وقاص به ترتیب دومین و سومین نامه را به یزید نوشتند.



[1] سوره ي يونس، آيه ي 58.